استیسی (Stacey) سگ کوچکی را در مقابل یک مدرسه ابتدایی پیدا کرده بود. سگ نه چندان بزرگی که شبیه سگ تریر هست. او را به دامپزشک برد در حالی که اون حتی تراشه ی مخصوصی که مشخصاتش در آن ثبت شده است هم به همراه نداشت. حالا وقتی استیسی می خواست بره سر کار، آیا یولاندا (Yolanda) می تونست از سگ نگهداری کنه؟ یولاندا یک مادر مطلقه است که دو پسر دارد. وی در طول دو سال اخیر از سرطان سی.نه و رحم جان سالم به در برده است. موها و مژه هایش را به خاطر شیمی درمانی از دست داده است. وی یک آرایشگر بود که از سال ۲۰۰۶ کار نمی کند. یولاندا به استیسی پیشنهاد داد که: استیسی با عکسی که از این سگ گرفت، به امید پیدا کردن صاحب سگ، یک آگهی درست کرد و ۴۰۰۰ نسخه از اون را به کمک یولاندا در صندوق پست افراد مختلف انداخت. وی حتی در وب سایت Craigslist هم آگهی زد.
یولاندا به پسرهاش گفت که به مغازه ی ارزان فروشی بروند و برای سگ یک قلاده، یک بند، یک توپ، و یک تخت خواب بگیرند. پسر ۱۰ ساله ی یولاندا،آزیاه (Azaiah) اسم سگ را “ری لی” (RaeLee) گذاشت. اسمی که توی تلویزیون شنیده بود.
آزیاه تمام بعداز ظهر را با سگ مشغول بازی و خندیدن با سگ بود. گاهی با توپ به همراه سگ بازی می کرد، و گاهی سگ صورتش را لیس می زد.
یولاندا دائما به پسرش هشدار می داد که مواظب باشه زیاد به این سگ دلبسته نشه.
کریستین ۲۱ ساله، پسر بزرگتر یولاندا، از پنجره به برادرش نگاه می کرد. کریستسن از سندروم داون و دیگر ناهنجاری ها (عقب ماندگی ذهنی و تشنج) رنج می برد.
او تا الان یک عمل جراحی قلب و یک جراحی پیوند کلیه را پشت سر گذاشته است. با این حال هنوز قادر به صحبت کردن و یا حمام گرفتن نیست. اون شب وقتی بچه ها رفتند که در تحت دوطبقه ی خودشون بخوابند، سگ، تختخواب جدید خودش را از اتاق یولاندا به اتاق بچه ها کشوند.
چهار روز بعد، هنوز سگ در خانه ی آنها بود و داشت آروم آروم به اسم جدیدش عادت می کرد و وقتی اون را می شنید واکنش نشون می داد.
عاشق از سر و کول آزیاه بالارفتن بود و می دونست که باید با کریستین با نرمی برخورد کنه. روز شنبه آزیاه به خانه ی پدرش رفت. کریستین به اتاقش برگشت تا ویدیوی مورد علاقه اش را تماشا کنه. سگ هم در کنار او آرام گرفت.
یولاندا تازه قدم به ورودی خانه گذاشته بود تا گیاهان را آبیاری کنه که ناگهان سگ خودش را به جلوی در خانه کوبوند و دیوانه وار پارس کرد. وقتی که او در را باز کرد، سگ به طرف اتاق نشمین و سپس اتاق کریستین حرکت کرد. یولاندا جیغ زد! چیزی که دید باورنکردنی و وحشتناک بود. کریستین دچار تشنج شده بود و پیکر بی جانش نقش بر زمین شده بود. خون، دماغ و دهانش را فراگرفته بود. سگ تا وقتی که یولاندا کریستین را در آغوش گرفت سر و صدا می کرد.
متخصص عصب شناس بعدها به یولاندا گفت اگر اون سگ خبرش نکرده بود، کریستین در خون خودش غرق می شد و می مرد.
یولاندا وقتی نتونست سگ را پیدا کنه، تصمیم گرفت خودش از اون نگهداری کنه.
***
صبح روز بعد تلفن استیسی زنگ خورد. اون طرف خط آقای رندی صاحب سگ بود که تلفن استیسی را از روی آگهی پیدا کرده بود و با شماره ی روی آن تماس گرفته بود.
استیسی شوکه شد. خیلی تلاش کرده بود تا صاحب سگ را پیدا کند ولی حالا که صاحب سگ پیدا شده، دنیا وارونه جلوه می کند.
او از مرد چندین سوال پرسید تا مطمئن شود که او صاحب واقعی سگ است. مرد تمام سوالات را درست جواب داد. سوالاتی که فقط صاحب اون سگ می تونست درست جواب بدهد. سگی که حالا می دونستند اسم واقعیش اُدی (Odie) است.
رندی کلیف، ۳۴ ساله، یک لوله کش بیکار است که ۶ تقاطع دورتر از خانه یولاندا به همراه همسر، ۴ فرزند و نوه خردسالش زندگی می کند. او گفت که بیشتر از یک هفته دنبال ادی می گشته است. استیسی به او گفت که آن سگ جان پسر دوستش را نجات داده است.
***
وقتی اُدی صدای وانت رندی را که اومده بود دنبالش شنید، به سمت اون رفت و با خوشحالی بالا و پایین پرید و در نهایت خودش را در آغوش رندی رها کرد. رندی هم از خوشحالی صورتش را هی به پوست ادی می مالوند.
آزیاه که این صحنه را دید نتونست جلوی اشکهاش را بگیره و جلوی در خانه، گریان ایستاد. او گفت”دلمون برایت تنگ می شه!”
رندی به یاد می آوره که به پسرک نگاه کرد و چهره ی ترسان کریستین را در پنجره دید. رندی پرسید “او برادرت است؟” آزیاه به نشونه ی تایید سرش را تکان داد.
رندی سگ را به پای آزیاه بست. و گفت:
“شاید تقدیر بر این بوده که اُدی شما را پیدا کند. شاید شما باید از او نگهداری کنید.”